معنی انگ انداختن
لغت نامه دهخدا
انگ انداختن. [اَ اَ / اِ ت َ] (مص مرکب) کمال نیاز را داشتن. با جدیت و کوشش در طلب چیزی بودن و نرسیدن. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). بسیار حریص بودن. حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد. (از یک پول هم نمیگذرد).
انگ
انگ. [اَ] (اِ) ممر آب را گویند که کوزه گران از سفال سازند و بجهت مرور کردن آب بهم وصل کنند. (برهان قاطع). لوله ای که از سفال سازند و در آبراهه چندین عدد آن را بهم وصل کنند و درزهای آنها را با پیه دارو و آهک محکم بگیرند تا آب بزمین فرو نرود. (ناظم الاطباء). آنرا گنگ و منگ نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). تنبوشه. (فرهنگ فارسی معین). || نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند. (ناظم الاطباء). نشانی که بزازان در پارچه ها کنند برای حساب خود و این ظاهراً «آنک » بالمدو کاف تازی است و در عرف هند رقم اعداد را موافق اصطلاح خود یک چیزی مقرر می نمایند و چون قافیه ٔ حرف فارسی و عربی جائز است چنانکه شک و سگ و تپ و لب ظاهراًدر اصل بکاف تازی باشد که فارسیان در آن تصرف کرده بکاف فارسی استعمال کرده اند. (آنندراج). مارک تجار. (فرهنگ ضیا):
از سخن تأثیر، باز ازنقطه های انتخاب
بسته های خوش قماش پر ز انگ آورده ای.
تأثیر (از آنندراج).
|| زنبور. (یادداشت مؤلف). زنبور عسل. || شیره. عصاره. انج. انغ. انگبین، در اصل انگ گبین بوده است. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح عامیانه) بدانگ، بدعنق. بدخلق. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول عوام، راست. درست بی پیشی و پسی. مُک: سنگ برداشت انگ زد بتخم چشم او. سنگ آمد انگ خورد به بینی او. ریگ را انداختم انگ خورد نوک دماغش. انگ زد به گوشش. تیر انداخت انگ خورد میان پیشانی او. و این همان معنی است که عرب با کلمه ٔ حق تعبیر کند: سقط فی حق رأسه. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیار حریص بودن حرص زدن: برای یک پول انگ می اندازد (ازیک پول هم نمیگذرد) .
انگ
نشان و علامتی که روی عدلهای تجارتی مینویسند، لوله ای که در آبراهه جاسازی شود
حل جدول
فرهنگ عوامانه
چیزی را ازا قبل حساب کردن.
فرهنگ عمید
نشانی و علامت یک بنگاه که بر روی محمولههای تجاری نوشته میشود،
[مجاز] تهمت،
(قید) [عامیانه] مستقیم، درست: انگ آمد جلویِ من نشست،
لولۀ سفالی که در آبراهه کار میگذارند، تنبوشه،
زنبور،
زنبور عسل،
شیره، عصاره،
فرهنگ معین
(~.) (اِ.) نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند.
(~.) (اِ.) = انج. انغ: شیره، عصاره.
(اَ) (اِ.) نک تنبوشه.
فارسی به عربی
صنف، علامه
معادل ابجد
1177